تابوت : یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند اطلاعیه بزرگی را درتابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود : " دیروز فردی که همیشه در اداره مانع پیشرفت شما بود در گذشت . مراسم تشییع جنازه فردا ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود . " در تمام اداره صحبت از این اعلامیه عجیب بود همه ناراحت از مرگ همکار ولی کنجکاو بودند بدانند چه کسی مانع پیشرفت بوده ! فردا صبح همه کارمندان ساعت 10 به سالن اجتماعات رفتند . رفته رفته جمعیت زیاد شد . همه در تفکر بودند و انتظار ... در همان حال نیز فکرهای رنگارنگی از موفقیت هایی که هیچگاه به آنها دست نیافتند و کارهایی که هیچ گاه برای انجامشان اقدام نکرده بودند به ذهنشان می آمد . کارمندان در صفی قرار گرفتند تا برای ادای احترام به کنار تابوت بروند . وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ناگهان خشکشان می زد و زبانشان بند می آمد . درون تابوت آیینه ای بود که هر کس به درون تابوت نگاه می کرد تصویر خود را در ان می دید !
نظرات شما عزیزان:
|
About
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
Home
|